خانه عناوین مطالب تماس با من

”°º•Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒقصه جدایی من و تو”°º•Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ •º°”

”°º•Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒقصه جدایی من و تو”°º•Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ •º°”

درباره من

تنهام ادامه...

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • عاشقت شدم
  • نمی بخشمت می دانی چرا؟!
  • وقتی دلت با من نیست...
  • باز دلم گرفت
  • خسته تر از همیشه
  • امروز شنبه ۲۵ فوری ۱۴۲ ساعت
  • نبودنت دلیل نداشتنت نیست ؛
  • ۲۴ ساعت
  • شب اول جدایی

بایگانی

  • اسفند 1390 7
  • بهمن 1390 2

آمار : 3091 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • عاشقت شدم یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 11:44
    آن چنان صبورانه عاشقت شدم و زیر درگاه خانه‌ات، به انتظار گردش چشمانت نشسته‌ام که نسیم هم حسودی می‌کند ! پیدا که می‌شوی سرانگشتانم مست می‌شوند سبز می‌شوند من امشب پروانه‌هایی را که از دریچه‌های بارانی چشمانت پرواز کردند، گردهم آوردم تا ببینند که من دیوانه تو هستم و چشم بسته کنار خیالت زندگی می‌کنم تو در وجودم می‌رویی...
  • نمی بخشمت می دانی چرا؟! سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 15:48
    باور کن اگر میدانستی چقدر دوستت دارم از گرمای عشق م آب می شدی و من این را نمی خواستم.گذاشتم تو بروی و من بسوزم.چون شعله منم نه تو، عشق تویی و من عاشق. پس گذاشتم تا بروی . خیلی بی انصافی خیلی. وقتی خواستی بروی حتی یک برگ گل یاس یا یک قطره باران یا حتی صدای سنجاقک برایم نگذاشتی بدون هیچ رفتی . بدون هیچ صدا مثل همیشه...
  • وقتی دلت با من نیست... یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 09:05
    مَـــن سَــرمــ را بـ ــ ـالا میگیـــرمــ ! چــــونــ بـــ ـــ ـازی را بِــه کســی بــ ــــ ـاختـــمــ کِــــه بـــا خیــ ـــ ــانـت بـُـــرده بــــود بــا تـــو هستــــم ای " مـــــــــــــرد " ! " زن " کهــ اعتمــــــــاد کـــــــرد شکنندهــ تــــر مـــی شـــــود ... پس حواستـــــ را بیشتر...
  • باز دلم گرفت چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 13:38
    کلافه و بی قرارم ، خبری از گذر زمان ندارم ! دستهایم میلرزد ، اینک روز است یا شب ، این را هم نمی دانم تنها دردی در سینه دارم و بغضی که گلویم را می فشارد تمام وجودم سرد است ، سیاهی لحظه هایم کار سرنوشت است من دیوانه چقدر ساده بودم ، من عاشق چقدر بیچاره بودم نمیخواستم عاشق شوم ، قلبم اسیر رویاهایم شد رویاهایی که با تو...
  • خسته تر از همیشه چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 11:13
    امروز نمی دونم چرا هر چی خودم را پنهان می کنم باز می بینمش .... خدایا اخه چرا هر چی می خوام فرار کنم نمی شه صبح که دفتر امدم دم در دیدمش بعدش ساعت 11 بود رفتم بالا با یکی از همکارام کار داشتم اولش داخل اتاق نبود خوشحال شدم که نیست و نمی بینمش اما تا خواستم بیام بیرون باز دیدمش ............ از دیشب بگم چند تا پیام میان...
  • امروز شنبه ۲۵ فوری ۱۴۲ ساعت شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 08:20
    ا ین رسم عاشق ی نبود! میپذیرم که اگر عشق ت یک بازی بود این بازی را من باختم... این رسمش نبود تو در این بازی یک قلب را شکستی... تو احساس را در وجودم کشتی,تو یک مجرمی جرم تو شکستن یک قلب بی گناه است... میپذیرم که اسیر احساسات دروغین تو بودم... میخواهم بی خیال باشم نه نمیتوانم... دلم میخواهد همه چیز را فراموش کنم خاطره...
  • نبودنت دلیل نداشتنت نیست ؛ چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 12:10
    امروز ساعت ۱۲ روز چهارشنبه ۸۷ ساعت دو روز به دفتر نبودم مریض بودم شاید خیلی فکر کرده بودم و خیلی هم به خودم فشار ارودم اما چه فایده .........مثل روانی ها شدم مثل ادم های معتاد .... امروز صبح دیدمش ساعت ۸:۳۰ روز چهارشنبه این روز ها دیدنش هم سخت شده به خودم قول دادم جایی که اون باشه نرم اما بعضی وقتها نمی شه چون بعضی...
  • ۲۴ ساعت یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 14:32
    ساعت 2:22 روز یک شنبه مورخ 19/02/2011 کم کم دارم به 24 ساعت نزدیک میشم سر درد عجیبی گرفتم من امروز ظهر بعد از ناهار نمی خواستم برم بیرون داخل حیاط اما دخترها نذاشتن گفتن باید بیایی مجبور شدم برم بیرون باز دیدمش حالت عجیبی بهم دست می ده وقتی می بینمش نمی دونم چرا اما اون لحظه است که احساس می کنم نمی تونم و دارم بی خودی...
  • شب اول جدایی یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 08:24
    شب اول جدایی ساعت 7:48 صبح روز یک شنبه دقیقا 16 ساعت از اخرین ساعتی می گذره که با هم حرف زدیم دیشب یعنی 7 ساعت پیش شب اول جدای مان بود خیلی سخت بود خیلی سخت تر از اونی که فکرش و می کردم اصلا نخوابیدم تمام سرم درد می کرد با خودم جنگ داشتم ثا نیه به ثانیه آه ه ه می کشیدم نمی گم سبک تر می شدم نه اما اگر آه هم نمی کشیدم...