باور کن اگر میدانستی چقدر دوستت دارم از گرمای عشقم آب می شدی و من این را نمی خواستم.گذاشتم تو بروی و من بسوزم.چون شعله منم نه تو،عشق
تویی و من عاشق. پس گذاشتم تا بروی . خیلی بی انصافی خیلی. وقتی خواستی
بروی حتی یک برگ گل یاس یا یک قطره باران یا حتی صدای سنجاقک برایم نگذاشتی
بدون هیچ رفتی . بدون هیچ صدا مثل همیشه سربزیر و آرام رفتی برای همیشه.
اگر همه پروانه ها تو را ببخشند من نمی بخشمت می دانی چرا؟ چون آنوقت تو بر
می گردی و طلب بخشش می کنی و من صمیمانه ترین لبخندها را نثارت می کنم با
شکوه ترین محبتها را به پایت می ریزم می دانم همه اینها خیال است خیالی کال
که وقت رسیدنش زمانی می خواهد به قطره قطره چکیدن من.
تنهای تنها
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 ساعت 03:48 ب.ظ