باز دلم گرفت

کلافه و بی قرارم ، خبری از گذر زمان ندارم ! 

دستهایم میلرزد ، اینک روز است یا شب ، این را هم نمی دانم 

تنها دردی در سینه دارم و بغضی  که گلویم را می فشارد 

تمام وجودم سرد است ، سیاهی لحظه هایم کار سرنوشت است 

من دیوانه چقدر ساده بودم ، من عاشق چقدر بیچاره بودم 

نمیخواستم عاشق شوم ، قلبم اسیر رویاهایم شد 

رویاهایی که با تو داشتم ، کاش یاد تو را در خاطرم نداشتم 

خواستم تو را فراموش کنم ، فراموشی را فراموش کردم 

خواستم اشک نریزم ، یک عالمه بغض در گلویم را جمع کردم 

کلافه و بی قرارم ، مثل این است که دیگر هیچ امیدی ندارم 

سادگی من بود که بیش از هرچیزی مرا میسوزاند، 

کاش به تو اعتماد نمیکردم ، کاش تو را نمیدیدم و راه خودم را میرفتم 

کاش لحظه ای که گفتی عاشقمی ، معنای عشق را نمیدانستم 

همه جا مثل قلبم دلگیر است ، همه جا مثل چشمانم خیس است 

همه جا مثل غروبها ، مثل پاییز و مثل این روزها نفسگیر است 

همیشه میگفتم بی خیال ، اما اینبار بی خیالی به من گفت بی خیال 

همیشه میگفتم میگذرد میرود ، اما اینبار گذشت و چیزی از یادم نرفت! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد