نبودنت دلیل نداشتنت نیست ؛

امروز ساعت ۱۲ روز چهارشنبه ۸۷ ساعت  

 

دو روز به دفتر نبودم مریض بودم شاید خیلی فکر کرده بودم و خیلی هم به خودم فشار  

 

ارودم اما چه فایده .........مثل روانی ها شدم مثل ادم های معتاد .... 

 

امروز صبح دیدمش ساعت ۸:۳۰ روز چهارشنبه این روز ها دیدنش هم سخت شده  

 

به خودم قول دادم جایی که اون باشه نرم اما بعضی وقتها نمی شه چون بعضی جلسه ها  

 

را باید رفت خیلی خسته ام امتحاناتم شروع شده اصلا تمرکز ندارم هیچ تمرکز ندارم  

 

وقتی می رم درس بخونم تنها چیزی که یادم میاد تو هستی ...... تو ای که هیچ وقت نخواستی 

 

بدونی چقدر برام مهمی ...... وقتی می بینمش سردم میشه چون وقتی می بینمش  

 

دوریش را حس می کنم حس می کنم خیلی ازم دور شده خیلی اونقدر که از نبودنش  

 

احساس سرمای عجیبی دارم 

 

 

 

دیگه حتی پتو و لباس زیاد هم گرمم نمی کنه اینقدر اسمش را پیش خودم زم زمه می کنم 

 

که اروم می شم با صدای بلند صداش می کنم اما جوابی نمی شنوم ....... 

 

چه تقدیری دارم به جای رفته که هیچ حرکتی از اون طرف حاصل نیست کمی که نه خیلی  

 

خسته ام خیلی ...............  

 

امروز شده 4 روز گاهی از خدا می خوام این 4 روز تبدیل بشه به 4 هفته 4 ماه 4 سال  

 

اخه خسته ام از محبت دروغی واقعا خسته ام دیگه اه کشیدن هم کاری برام نمی کنه  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد